هیات متوسلین به حضرت رقیه خاتون(ع) گوریگاه

هیات متوسلین به حضرت رقیه خاتون (ع)

درباره ما


سلام بر رقیه خاتون

نویسندگان

موضوعات مطالب

دیگر امکانات

من اگر ما نشوم ، تنهايم

زیارت عاشورا آیه قرآن ساعت فلش مذهبی

کج شدن تصاوير

مطالب اخیر وبگاه

لینک دوستان وبگاه


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حضرت رقیه خاتون طفل سه ساله امام حسین و آدرس yaroghayi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب

برچسب‌ها

طراح قالب

ثامن تم؛مرجع قالب و ابزار مذهبی وبلاگ و سایت
دوباره فاطمیه آمده ... یا فاطمه زهرا (س) شهادت حضرت فاطمه (س) بر همه مسلمانان جهان تسلیت باد...

سالروز شهادت امام محمد باقر ( علیه السلام )
هفتم ماه ذی الحجه مصادف است با سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت حضرت امام محمد باقر (( علیه السلام )) ، شهادت این بزرگوار را به تمامی ارادتمندان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت می گوییم .


امام باقر علیه السلام :
«إِنَّما یُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْیا.»:
خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده است، دقّت و باریک بینى مى کند.


 خلاصه ای از زندگی  پر برکت حضرت امام محمد باقر ( ع )
 نام مبارک امام پنجم محمد بود . لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است ،بدين جهت که : دريای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت . القاب ديگری مانند شاکر و صابر و هادی نيز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هريک باز گوينده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است .
کنيه امام " ابوجعفر " بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی ( ع ) است . بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع ) و از سوی پدر به امام حسين ( ع ) می رسيد . پدرش حضرت سيدالساجدين ، امام زين العابدين ، علی بن الحسين ( ع ) است .


تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57هجری در مدينه اتفاق افتاد . در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سيد الشهداء کودکی بود که به چهارمين بهار زندگيش نزديک می شد .


دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95هجری که سال درگذشت امام زين العابدين ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114ه . يعنی مدت 19سال و چند ماه ادامه داشته است .

 

در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) مسائلی مانند انقراض امويان و بر سر کار آمدن عباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسی و ظهور سرداران و مدعيانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و ديگران مطرح است ، ترجمه کتابهای فلسفی و مجادلات کلامی در اين دوره پيش می آيد ، و عده ای از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پيدا می شوند . قاضيها و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرتان پديد می آيند و فقه و قضاء و عقايد و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسير می نمايد ، و تعليمات قرآنی - به ويژه مسأله امامت و ولايت را ، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا ، افکار بسياری از حق طلبان را به حقانيت آل علی ( ع ) متوجه کرده بود ، و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دين به دنيا فروشان برگرفته بود ، به انحراف می کشاندند و احاديث نبوی را در بوته فراموشی قرار می دادند . برخی نيز احاديثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و يا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون می نمودند .


اينها عواملی بود بسيار خطرناک که بايد حافظان و نگهبانان دين در برابر آنها بايستند . بدين جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وی امام جعفر صادق ( ع ) از موقعيت مساعد روزگار سياسی ، برای نشر تعليمات اصيل اسلامی و معارف حقه بهره جستند ، و دانشگاه تشيع و علوم اسلامی را پايه ريزی نمودند.

 

زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقی تعليمات پيامبر ( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند ، و می بايست به تربيت شاگردانی عالم و عامل و يارانی شايسته و فداکار دست يازند ، و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوين و تدريس کنند . به همين جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء و دانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود . در مکتب تربيتی امام باقر ( ع ) علم و فضيلت به مردم آموخته می شد .
امام باقر ( ع ) دارای خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامی بود . سيرت و صورتش ستوده بود . پيوسته لباس تميز و نو می پوشيد . در کمال وقار و شکوه حرکت می فرمود .


از آن حضرت می پرسيدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش می پوشيد ، تو چرا لباس فاخر بر تن می کنی ؟ پاسخ می داد : مقتضای تقوای جدم و فرمانداری آن روز ، که محرومان و فقرا و تهيدستان زياد بودند ، چنان بود . من اگر آن لباس بپوشم در اين انقلاب افکار ، نمی توانم تعظيم شعائر دين کنم .


امام پنجم ( ع ) بسيار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خوش برخورد بود .
با همه اصحاب مصافحه می کرد و ديگران را نيز بدين کار تشويق می فرمود . در ضمن سخنانش می فرمود : مصافحه کردن کدورتهای درونی را از بين می برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - می ريزد . امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامی مانند دستگيری از نيازمندان و تشييع جنازه مؤمنين و عيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينی ، کمال مواظبت را داشت .


می خواست سنتهای جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بين مردم زنده کند و مکارم اخلاقی را به مردم تعليم نمايد . در روزهای گرم برای رسيدگی به مزارع و نخلستانها بيرون می رفت ، و با کارگران و کشاورزان بيل می زد و زمين را برای کشت آماده می ساخت . آنچه از محصول کشاورزی - که با عرق جبين و کد يمين - به دست می آورد در راه خدا انفاق می فرمود .


بامداد که برای ادای نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) می رفت ، پس از گزاردن فريضه ، مردم گرداگردش جمع می شدند و از انوار دانش و فضيلت او بهره مند می گشتند .
مدت بيست سال معاويه در شام و کارگزارانش در مرزهای ديگر اسلامی در واژگون جلوه دادن حقايق اسلامی - با زور و زر و تزوير و اجير کردن عالمان خود فروخته - کوشش بسيار کردند .

 

ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهای بی سابقه آل ابوسفيان ، که مردم به حقانيت اهل بيت عصمت ( ع ) توجه کردند ، در اصلاح عقايد مردم به ويژه در مسأله امامت و رهبری ، که تنها شايسته امام معصوم است ، سعی بليغ کردند و معارف حقه اسلامی را - در جهات مختلف - به مردم تعليم دادند تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جايی رسيد که فرزند گرامی آن امام ، حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهی با چهار هزار شاگرد پايه گذاری نمود ، و احاديث و تعليمات اسلامی را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد ( ع ) با زبان دعا و مناجات و يادآوری از مظالم اموی و امر به معروف و نهی از منکر و امام باقر ( ع ) با تشکيل حلقه های درس ، زمينه اين امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دينی را برای مردم روشن فرمود . رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينی وحی الهی وظايفی را که فرزندان و اهل بيت گرامی اش در آينده انجام خواهند داد و نقشی را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احاديثی که از آن حضرت روايت شده ، تعيين فرموده است .

 

چنان که در اين حديث آمده است :
روزی جابر بن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفياب شد . صدای کودکی را شنيد ، پرسيد کيستی ؟ گفت من محمد بن علی بن الحسينم ، جابر گفت : نزديک بيا ، سپس دست او را گرفت و بوسيد و عرض کرد : روزی خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شايد زنده بمانی و محمد بن علی بن الحسين که يکی از اولاد من است ملاقات کنی . سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد . علم و دين را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قيام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينی و تعليم حقايق قرآنی و احاديث نبوی ( ص ) پرداخت .


نام نامی آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت و کلمات قصار و اندرزهايی همراه است ، که به ويژه در 19سال امامت برای ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است . بنا به رواياتی که نقل شده است ، در هيچ مکتب و محضری دانشمندان خاضعتر و خاشعتر از محضر محمد بن علی ( ع ) نبوده اند .


در زمان اميرالمؤمنين علی ( ع ) گوئيا ، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان که بايد - بر مردم روشن نبود ، گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگنای حيات مادی بيرون ننهاده و از زلال دانش علوی جامی ننوشيده بودند ، و در کنار دريای بيکران وجود علی ( ع ) تشنه لب بودند و جز عده ای معدود قدر چونان گوهری را نمی دانستند . بی جهت نبود که مولای متقيان بارها می فرمود : سلونی قبل از تفقدونی "پيش از آنکه من را از دست بدهيد از من بپرسيد . " و بارها می گفت : من به راههای آسمان از راههای زمين آشناترم .

 

ولی کو آن گوهرشناسی که قدر گوهر وجود علی را بداند ؟ اما به تدريج ، به ويژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامی را درک می کردند ، و مانند تشنه لبی که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آن را ندانسته باشد ، زلال گوارای دانش امام باقر ( ع ) را دريافتند و تسليم مقام علمی امام ( ع ) شدند ، و به قول يکی از مورخان : " مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشکر کشی متوجه فتح دروازه های علم و فرهنگ شدند " . امام باقر ( ع ) نيز چون زمينه قيام بالسيف ( قيام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبود حماسه آفرينان - فراهم نبود ، از اين رو ، نشر معارف اسلام و فعاليت علمی را و هم مبارزه عقيدتی و معنوی با سازمان حکومت اموی را ، از اين طريق مناسب تر می ديد ، و چون حقوق اسلام هنوز يک دوره کامل و مفصل تدريس نشده بود ، به فعاليتهای ثمر بخش علمی در اين زمينه پرداخت . اما بدين خاطر که نفس شخصيت امام و سير تعليمات او - در ابعاد و مرزهای مختلف - بر ضرر حکومت بود ، مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار می گرفت .


دستگاه خلافت آنجا که پای مصالح حکومتی پيش می آمد و احساس می کردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمی گيرد و خط صحيح را در شناخت " امام معصوم ( ع ) " و امامت که دنباله خط " رسالت " و بالاخره " حکومت الله " است تعليم می دهد ، تکان می خوردند و دست به ايذاء و آزار و شکنجه امام ( ع ) می زدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد ...


برای شناخت اين امر ، به بيان اين واقعه که در تاريخ ياد شده است می پردازيم :
" در يکی از سالها که هشام بن عبدالملک ، خليفه اموی ، به حج می آيد ، جعفر بن محمد ، امام صادق ، در خدمت پدر خود ، امام محمد باقر ، نيز به حج می رفتند .

 

روزی در مکه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومی سخنرانی می کند و در آن سخنرانی تأکيد بر سر مسأله پيشوايی و امامت و اينکه پيشوايان بر حق و خليفه های خدا در زمين ايشانند نه ديگران ، و اينکه سعادت اجتماعی و رستگاری در پيروی از ايشان است و بيعت با ايشان و ... نه ديگران . اين سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته می شود ، آن هم در مکه در موسم حج ، طنينی بزرگ می يابد و به گوش هشام می رسد. هشام در مکه جرأت نمی کند و به مصلحت خود نمی بيند که متعرض آنان شود . اما چون به دمشق می رسد ، مأمور به مدينه می فرستد و از فرماندار مدينه می خواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کند، و چنين می شود .


در محفلی که هشام برای توهین به امام ترتیب داده بود بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی با امام باقر ( ع ) سخن می گويد . امام باقر درباره رهبری رهبران بر حق و چگونگی اداره اجتماع اسلامی و اينکه رهبر يک اجتماع اسلامی بايد چگونه باشد ، سخن می گويد.

 

اينها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بيش از پيش ناراحت می کند . بعضی نوشته اند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند . و چون به او خبر می دهند که زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام ( ع ) شده اند ، امام را رها می کند و به شتاب روانه مدينه می نمايد . و پيکی سريع ، پيش از حرکت امام از دمشق ، می فرستد تا در آباديها و شهرهای سر راه همه جا عليه آنان ( امام باقر و امام صادق - ع - ) تبليغ کنند تا بدين گونه ، مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تأثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با اين وصف امام ( ع ) در اين سفر ، از تماس با مردم - حتی مسيحيان - و روشن کردن آنان غفلت نمی ورزد.


حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين ( ع ) زندگی کرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت ، نشر و تبليغ فرهنگ اسلامی ، تعليم شاگردان ، رهبری اصحاب و مردم ، اجرا کردن سنتهای جد بزرگوارش در ميان خلق ، متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحيح رهبری و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعی و امام معصوم ، که تنها خليفه راستين خدا و رسول ( ص ) در زمين است ، پرداخت و لحظه ای از اين وظيفه غفلت نفرمود .


سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114  هجری در سن 57 سالگی در مدينه با توطئه هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست . پيکر مقدسش را در قبرستان بقيع - کنار پدر بزرگوارش - به خاک سپردند.

هادی قادری در جمعه 19 شهريور 1395 |

 

اولین روز از ماه ذی الحجه که دارای دو عید مبارک قربان و غدیر نیز است سالروز ازدواج زیباترین پیوند آسمانی در جهان اسلام می باشد که نمونه تکرار نشدنی در تاریخ می باشد.در این روز فرخنده، حضرت علی (ع) با برترین بانوی جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. برکت ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا، عمری به گستردگی آفتاب دارد، هم‏چنان که یاد و نام آن در تاریخ برای همیشه ماندگار شد.

روز ازدواج

 

نخستین روز از آخرین ماه قمری، سالروز ازدواج فرخنده حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) به عنوان روز ازدواج نامگذاری شده است و روزی مبارک برای همه نوگامانی است که دل به زندگی فاطمی داده ‏اند تا شادی خود را با خاطره همیشه روشن آن روز مبارک، پیوند زنند. ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه (س) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم (ص) بر آن مباهات می کردند. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.

 فاطمه زهرا (س) دختر پیغمبر اکرم (ص) و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد و به عالی ترین کمالات انسانی آراسته بود. 

پیش از حضرت علی علیه السلام افرادی مانند ابوبکر و عمر آمادگی خود را برای ازدواج با دختر پیامبر(ص) اعلام کرده بودند و هر دو از پیامبر(ص) یک پاسخ شنیده بودند و آن این که درباره ازدواج حضرت زهرا (س) منتظر وحی الهی است. 

هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام رفت، پیامبر در خانه ام سلمه بود. حضرت علی علیه السلام در زد. ام سلمه پرسید:کیست؟ قبل از پاسخ خواستگار، پیامبر دستور داد:«در را باز کن و بگو داخل شود. کسی پشت در است که محبوب خدا و رسول است». حضرت علی علیه السلام وارد شد، سلام کرد و در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست. چشمان خود را بر زمین دوخت. شرم از پیامبر (ص) مانع گفتن خواسته اش می شد. پیامبر(ص) که خود حضرت علی (ع) را بزرگ کرده و از روحیات او باخبر است، سکوت را شکست و فرمود:«می بینم برای حاجتی اینجا آمده ای. خواسته ات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواسته ات پیش من پذیرفته است». 

حضرت علی (ع) با سخنانی شیرین خواسته اش را چنین بازگو کرد:«پدر و مادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دل سوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خدا سوگند ذخیره دنیا و آخرتم می باشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمده ام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا می پذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را می کشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده حضرت فاطمه (س) گذاشت.

پس از انجام خواستگاری و مراسم عقد وقت آن رسید که حضرت علی علیه السلام برای همسر گرامی خود اثاثی تهیه کند و زندگی مشترک خود را با دختر پیامبر(ص) آغاز کند. در آن زمان تمام دارایی حضرت علی علیه السلام منحصر به شمشیر و زرهی بود که می توانست به وسیله آن ها در راه خدا جهاد کند و شتری نیز داشت که با آن در باغستان های مدینه کار می کرد و خود را از میهمانی انصار بی نیاز می ساخت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پذیرفت که حضرت علی علیه السلام زره خود را بفروشد و به عنوان جزئی از مهریه فاطمه سلام الله علیها در اختیار پیامبر بگذارد. 

زره به چهارصد درهم به فروش رفت. پیامبر قدری از آن را در اختیار بلال گذاشت تا برای حضرت زهرا(س) عطر بخرد و باقیمانده را به عمار یاسر و گروهی از یاران خود داد تا برای فاطمه (س) و علی (ع) لوازم منزل تهیه کنند. از صورت جهیزیه حضرت زهرا سلام الله علیها می توان به وضع زندگی بانوی بزرگوار اسلام به خوبی پی برد.

 

مهریه زهرا(س) الگویی برای پیوندهای امروزی 

پیامبر گرامی اسلام (ص) ازدواج دخترش را به ساده ترین و راحت ترین شیوه انجام داد تا برای همه جوانانی که در آستانه زندگی مشترک هستند، سرمشق نیکویی باقی بماند. مهریه 500 درهمی برای فاطمه علیهاالسلام مهتر زنان نیز، به همین هدف صورت گرفت. در روایات، افزون بر این مهریه که جنبه مادی و مالی دارد، مهریه های معنوی دیگری نیز برای آن بانوی بزرگ گفته شده است. در روایتی می خوانیم که حضرت زهرا علیهاالسلام از پدر تقاضا کرد که آن حضرت از خدا بخواهند تا مهریه اش را شفاعت از مسلمانان گناهکار قرار دهد. این خواسته حضرت مستجاب شد و فاطمه علیهاالسلام شفیع و واسطه بخشش گناهکاران قرار گرفت.

 

سوره هایی که بر ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) دلالت دارد، کدام است؟

در قرآن آیه ای وجود ندارد که به صورت مستقیم به ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) اشاره کرده باشد. ولی آیاتی وجود دارد که به گونه ای مرتبط و مناسب با این رویداد است.

آیه انتهایی سوره «کوثر»، دشمن پیامبر(ص) را مقطوع النسل می داند و عنوان می کند که خدا به پیامبر اکرم(ص) خیر کثیر عطا کرده است و می دانیم که با ازدواج امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) بود که نسل حضرت پیامبر(ص) ادامه پیدا کرده و گسترش می یابد. 

آیه ای از سوره «رحمن»:در این سوره چنین آمده:«مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ... یخَرُجُ مِنهْمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَان»؛ دو دریا را روان کرد تا با یکدیگر تماس پیدا کردند... از آن دو مروارید و مرجان بیرون می آید. در تفسیر این دو آیه، در روایات آمده که منظور از دو دریا حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و منظور از مروارید، امام حسن(ع) و مرجان، امام حسین(ع) است. 

درس هایی که از ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) باید گرفت

از ماجرای ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهماالسلام نکات بسیار جالبی را می آموزیم که اگر خواهان سعادتیم و پیروی راستین اسلام، بایستی تا مرز توان تلاش کنیم تا مراحل اول ازدواج بر مبنای صحیحی صورت گیرد، و دوم آنکه ساده زیستی در تمام شئون زندگی جامعه و بخصوص ازدواج راه یابد و گرنه قید و بندهای اجتماعی در امر ازدواج که بیشتر نشأت گرفته از فرهنگ غیر اسلامی و یا ساخته و پرداخته ذهن های کوتاه مادی و اشرافی است چون غل و زنجیر بر دست و پای جوانان و والدین آنها می افتد و هر روز این غل و زنجیر بزرگتر و سنگین تر می شود، تا جایی که امکان هر نوع حرکت صحیحی را می گیرد و حیات جامعه را به سوی نابودی می کشاند و بر فساد و نابسامانی های روانی و مشکلات اخلاقی می افزاید.

در جریان ازدواج آن دو بزرگوار که به فرموده حضرت رسول(ص) خداوند فاطمه را به ازدواج علی در آورد نکات بسیار مهم آموزشی و الگویی وجود دارد که از آن جمله می توان به کفو و همتا بودن، خواستگاری بدون واسطه، قناعت، دوری از اشرافی گری و تجملات، سخت نگرفتن بر همدیگر، ملاک قراردادن معیارها و خصوصیات معنوی و دینی و اخلاقی، مهریه پایین، بنا کردن زندگی بر پایه محبت و عشق واقعی از روی شناخت، حجب و حیا و... اشاره کرد. به این خاطر است که یک پیوند با این ویژگی ها پیوند آسمانی لقب می گیرد که رضایت خدا و رسول خدا (ص) در آن وجود دارد.

سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا

هادی قادری در شنبه 13 شهريور 1395 |

ماجراي شهادت على عليه السلام

"تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ..."

(نداى آسمانى)

على عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروه‌هاى تجهيز شده را به خدمت وى اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخيله پيوستند، على عليه السلام گروه‌هاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگ‌هاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را به هيجان آورده و آنها را براى حركت به سوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام تقدير، سرنوشت ديگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.

فراريان خوارج، مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به اسامى عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شب‌ها گرد هم آمده و از گذشته مسلمين صحبت مي‌كردند، در ضمن گفتگو به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر كشى، معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام مي‌باشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين به كلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند، اين سه نفر با هم پيمان بستند و آن را به سوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر باشد. عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد، عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد، برك بن عبدالله نيز قتل معاويه را به گردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك، زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد به طور محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اين كه هر سه نفر در يك موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار مي‌مانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود به سوى مقصد روانه گرديد، عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص به مصر رفت و برك بن عبدالله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.

برك بن عبد الله در شام به مسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف اول نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او به جاى فرق معاويه بر ران وى اصابت نمود.

معاويه زخم شديد برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز نزد او حاضر ساختند، معاويه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟

برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاويه گفت مقصودت چيست؟ برك گفت همين الان على را هم كشتند: معاويه او را تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و به روايت بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبيب معالج زخم معاويه را معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد مي‌توان آن را با دوا معالجه نمود و الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (يزيد و عبدالله) براى من‏ كافى است. (1)

عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ايستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شديدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت به مسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر به سجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصريان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را به عذابهاى هولناك عمرو عاص تهديدش مي‌كردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشيرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آن كس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بيچاره عمرو آن وقت فهميد كه اشتباها قاضى بي‌گناه را به جاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من به جان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم! عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.

اما سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم: اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به كوفه رسيد و بدون اين كه از تصميم خود كسى را آگاه گرداند در منزل يكى از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد، روزى به ديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئى به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائى او گرديد و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهريه من چه خواهى كرد؟ گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابيطالب است.

ابن ملجم كه خود براى كشتن آن حضرت از مكه به كوفه آمده و نمي‌خواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستى برايت فراهم مي‌كنم اما كشتن على بن ابيطالب را من چگونه مي‌توانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادى كسى نمي‌تواند به او دست يابد بايد او را غافل گير كنى و به قتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در انجام اين كار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!! ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و هم عقيده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نيامده‏ام مگر براى همين كار! قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا يارى ‏مي‌كنم و تنى چند به كمك تو مي‌گمارم بدين جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وى خواست كه در اين مورد به ابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (به جهت بغضى كه با على عليه السلام داشت) تقاضاى او را پذيرفت.

خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله اشجع را به نام شبيب كه با خوارج هم عقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعنى همان منافقى را كه در صفين على عليه السلام را در آستانه پيروزى مجبور به متاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانيد، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرارسيد و ابن ملجم و يارانش به مسجد آمده و منتظر ورود على عليه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم به كوفه على عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر مي‌داد حتى در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود شقى‏ترين مردم اين موي‌ها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و به همين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان مي‌شد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود، گاهى به آسمان نگاه مي‌كرد و حركات ستارگان را در نظر مي‌گرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر مي‌شد تشويش و ناراحتى آن حضرت بيشتر مي‌گشت به طوري كه ام كلثوم پرسيد: پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتى؟ فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام، چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را به خاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنين اتفاقات ندارم ولى امشب احساس مي‌كنم كه لقاى حق فرارسيده است.

بالاخره آن شب تاريك و هولناك به پايان رسيد و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشيانه خود مي‌خفتند پيش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گويا مي‌خواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!

على عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز مي‌دهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد! ام‌كلثوم از گفتار آن حضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى. على عليه السلام فرمود اگر بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى شود.

على عليه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ايستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حالي كه فرياد مي‌زد لله الحكم لا لك يا على ضربتى به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگريختند.

خون از سر مبارك على عليه السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آن حال فرمود:

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.

(سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى. (3)

(شما را از خاك آفريديم و به خاك بر مي‌گردانيم و بار ديگر از خاك مبعوث‏تان مي‌كنيم) و شنيده شد كه در آن وقت جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء؛ به خدا سوگند ستون‌هاى هدايت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه و آله كشته شد، على مرتضى به شهادت رسيد و بدبخت‏ترين اشقياء او را شهيد نمود.

همهمه و هياهو در مسجد بر پا شد حسنين عليهما السلام از خانه به مسجد دويدند عده‏اى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگيرش كردند، حسنين به اتفاق بنى‏هاشم على عليه السلام را در گليم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبيب فرستادند، طبيب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد به معاينه و آزمايش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل علاج نيست زيرا شمشير زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانيده و اميد بهبودى نمي‌رود .

على عليه السلام از شنيدن سخن طبيب بر خلاف ساير مردم كه از مرگ مي‌هراسند با كمال بردبارى به حسنين عليهماالسلام وصيت فرمود. زيرا على عليه السلام را هيچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق‌تر از طفل براى پستان مادر بود!

وصيت امام

على عليه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست به گريبان بود، او شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آن حضرت كه قرار بود شجاعان قبائل عرب آن را زير شمشيرها بگيرند آرميده بود، على عليه‌السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشير بود و حريفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند، او مي‌فرمود براى من فرق نمي‌كند كه مرگ به سراغ من آيد و يا من به سوى مرگ روم بنابر اين براى او هيچگونه جاى ترس نبود، على عليه السلام وصيت خود را به حسنين عليهماالسلام چنين بيان فرمود:

"اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما، و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما..." (4) ؛ شما را به تقوى و ترس از خدا سفارش مي‌كنم و اين كه دنيا را نطلبيد اگر چه ‏دنيا شما را بخواهد و به آنچه از (زخارف دنيا) از دست شما رفته باشد تأسف مخوريد و سخن راست و حق گوئيد و براى پاداش (آخرت) كار كنيد، ستمگر را دشمن باشيد و ستمديده را يارى نمائيد.

شما و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كه را كه نامه من به او برسد به تقوى و ترس از خدا و تنظيم امور زندگى و سازش ميان خودتان سفارش مي‌كنم زيرا از جد شما پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مي‌فرمود سازش دادن ميان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است، از خدا درباره يتيمان بترسيد و براى دهان آنها نوبت قرار مدهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى‌توجهى شما در نزد شما ضايع نگردند، درباره همسايگان از خدا بترسيد كه آنها مورد وصيت پيغمبرتان هستند و آن حضرت درباره آنان همواره سفارش مي‌كرد تا اين كه ما گمان كرديم براى آنها (از همسايه) ميراث قرار خواهد داد. و بترسيد از خدا درباره قرآن كه ديگران با عمل كردن به آن بر شما پيشى نگيرند، درباره نماز از خدا بترسيد كه ستون دين شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسيد و تا زنده هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر آن خالى بماند (از كيفر الهى) مهلت داده نمي‌شويد و بترسيد از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا، و ملازم همبستگى و بخشش به يكديگر باشيد و از پشت كردن به هم و جدائى از يكديگر دورى گزينيد، امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها مي‌خوانيد) و او دعايتان را پاسخ نگويد.

اى فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه اين كه بگوئيد اميرالمؤمنين كشته شده ا ست در خون‌هاى مردم فرو رويد و بايد بدانيد كه به عوض من كشته نشود مگر كشنده من، بنگريد زماني كه من از ضربت او مردم شما هم به عوض آن، ضربتى به وى بزنيد و او را مثله نكنيد كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مي‌فرمود از مثله كردن اجتناب كنيد اگر چه نسبت به سگ آزار كننده باشد.

على عليه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اين مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش ‏نيز جهت عيادت به حضور وى مشرف مي‌شدند و در آخرين ساعات زندگى او از كلمات گهربارش بهره‏مند مي‌گشتند از جمله پندهاى حكيمانه او اين بود كه فرمود: انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم؛ من ديروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت مي‌كنم.

مقدارى شير براى على عليه السلام حاضر نمودند كمى ميل كرد و فرمود به زندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت و شكنجه نكنيد اگر من زنده ماندم خود، دانم و او و اگر درگذشتم فقط يك ضربت به او بزنيد زيرا او يك ضربت بيشتر به من نزده است و رو به فرزندش حسن عليه السلام نمود و فرمود:

يا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة؛ پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر به قتل رسانى در برابر يك ضربتى كه به من زده است يك ضربت به او بزن.

چون على عليه السلام در اثر سمى كه به وسيله شمشير از راه خون وارد بدن نازنينش شده بود بي‌حال و قادر به حركت نبود لذا در اين مدت نمازش را نشسته مي‌خواند و دائم در ذكر خدا بود، شب 21 رمضان كه رحلتش نزديك شد دستور فرمود براى آخرين ديدار اعضاى خانواده او را حاضر نمايند تا در حضور همگى وصيتى ديگر كند.

اولاد على عليه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حالي كه چشمان آنها از گريه سرخ شده بود به وصاياى آن جناب گوش مي‌دادند، اما وصيت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زيرا حاوى يك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اينك خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بيگانگى ذات لايزال خداوند است و بعد به رسالت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزيده خداست، بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است، مردم را كه در بيابان جهل و نادانى سرگردان بودند به صراط مستقيم و طريق نجات هدايت فرموده ‏و به روز رستاخيز از كيفر اعمال ناشايست بيم داده است.

اى فرزندان من، شما را به تقوا و پرهيزكارى دعوت مي‌كنم و به صبر و شكيبائى در برابر حوادث و ناملايمات توصيه مي‌نمايم پاى بند دنيا نباشيد و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد، شما را به اتحاد و اتفاق سفارش مي‌كنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر مي‌دارم، حق و حقيقت را هميشه نصب العين قرار دهيد و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پيروى كنيد.

اى فرزندان من، هرگز خدا را فراموش مكنيد و رضاى او را پيوسته در نظر بگيريد با اعمال عدل و داد نسبت به ستمديدگان و ايثار و انفاق به يتيمان و درماندگان، او را خشنود سازيد، در اين باره از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه يتيمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او مي‌شود و هر كس مال يتيم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او مي‌باشد.

در حق اقوام و خويشاوندان صله رحم و نيكى نمائيد و از درويشان و مستمندان دستگيرى كرده و بيماران را عيادت كنيد، چون دنيا محل حوادث است بنابر اين خود را گرفتار آمال و آرزو مكنيد و هميشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشيد، با همسايه‏هاى خود به رفق و ملاطفت رفتار كنيد كه از جمله توصيه‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله نگهدارى حق همسايه است. احكام الهى و دستورات شرع را محترم شماريد و آنها را با كمال ميل و رغبت انجام دهيد، نماز و زكوة و امر به معروف و نهى از منكر را بجا آوريد و رضايت خدا را در برابر اطاعت فرامين او حاصل كنيد.

اى فرزندان من، از مصاحبت فرو مايگان و ناكسان دورى كنيد و با مردم صالح و متقى همنشين باشيد، اگر در زندگى امرى پيش آيد كه پاى دنيا و آخرت شما در ميان باشد از دنيا بگذريد و آخرت را بپذيريد، در سختي‌ها و متاعب روزگار متكى به خدا باشيد و در انجام هر كارى از او استعانت جوئيد، با مردم به رأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نيت رفتار كنيد و فضائل نفسانى مخصوصا تقوا و خدمت به نوع را شعار خود سازيد، كودكان خود را نوازش كنيد و بزرگان و سالخوردگان را محترم شماريد. اولاد على عليه السلام خاموش نشسته و در حالي كه غم و اندوه گلوى آنها را فشار مي‌داد به سخنان دلپذير و جان پرور آن حضرت گوش مي‌دادند، تا اين قسمت از وصيت على عليه السلام درس اخلاق و تربيت بود كه عمل بدان هر فردى را به حد نهائى كمال مي‌رساند آن حضرت اين قسمت از وصيت خود را با جمله لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم به پايان رسانيد و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابين خود را نيمه باز كرد و فرمود: اى حسن سخنى چند هم با تو دارم، امشب آخرين شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام به خاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عين خاموشى گريه مي‌كردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هايشان فرو مي‌غلطيد، حسن عليه السلام كه از همه نزديكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه، امام عليه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على عليه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكيبا باش و تو و برادرانت را در اين موقع حساس به صبر و بردبارى توصيه مي‌كنم.

سپس فرمود از محمد هم مواظب باشيد او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على عليه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و به حسين عليه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكيبا باش كه ان الله يحب الصابرين .

آخرين لحظات مولا

در اين هنگام على عليه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرين نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتين آن لب‌هاى نيمه باز و نازنين به هم بسته شد و طاير روحش به اوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدين ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت ‏عمر جز حق و حقيقت هدفى نداشت به پايان رسيد. (1)

هنگام شهادت سن شريف على عليه السلام 63 سال و مدت امامتش نزديك سى سال و دوران خلافت ظاهريش نيز در حدود پنج سال بود. امام حسن عليه السلام به اتفاق حسين عليه السلام و چند تن ديگر به تجهيز او پرداخته و پس از انجام تشريفات مذهبى جسد آن حضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنان كه خود حضرت امير عليه السلام سفارش كرده بود براى اين كه دشمنان وى از بنى اميه و خوارج جسد آن جناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمايند محل قبر را با زمين يكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على عليه السلام تا زمان حضرت صادق عليه السلام از انظار پوشيده و مخفى بود و موقعي كه منصور دوانقى دومين خليفه عباسى آن حضرت را از مدينه به عراق خواست هنگام رسيدن به كوفه به زيارت مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام رفته و محل آن را مشخص نمود.

آشكار شدن قبر مخفي حضرت علي عليه السلام

در مورد پيدايش قبر على عليه السلام شيخ مفيد هم روايتى نقل مي‌كند كه عبدالله بن حازم گفت روزى با هارون الرشيد براى شكار از كوفه بيرون رفتيم و در پشت كوفه به غريين رسيديم، در آنجا آهوانى را ديديم و براى شكار آنها سگ‌هاى شكارى و بازها را به سوى آنها رها نموديم،آنها ساعتى دنبال آهوان دويدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ايستادند و ما ديديم كه بازها به كنار تپه فرود آمدند و سگها نيز برگشتند، هارون از اين حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها به سوى آنها پرواز كرده و سگها هم به طرف آنها دويدند آهوان مجددا به فراز تپه رفته و بازها و سگها نيز باز گشتند و اين واقعه سه بار تكرار شد! هارون گفت زود برويد و هر كه را در اين حوالى پيدا كرديد نزد من آوريد، و ما رفتيم و پيرمردى از قبيله بنى‌اسد را پيدا كرديم و او را نزد هارون آورديم، هارون گفت اى شيخ مرا خبر ده كه اين تپه چيست؟ آن مرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم! هارون گفت من با خدا عهد مي‌كنم كه ترا از مكانت بيرون ‏نكنم و به تو آزار نرسانم. شيخ گفت پدرم از پدرانش به من خبر داده است كه قبر على بن ابيطالب در اين تپه است و خداى تعالى آن را حرم امن قرار داده است چيزى آنجا پناهنده نشود جز اين كه ايمن گردد!

هارون كه اين را شنيد پياده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را به خاك آن ماليد و گريست و سپس (به كوفه) برگشتيم. (6)

در مورد مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام حكايتى آمده است كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست:

سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى مي‌آمد به زيارت اميرالمؤمنين مشرف مي‌شد، در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.

قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در اين سفر همراه سلطان بود، چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب به حضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابيطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت به حضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت) در اين خصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اين كه گفت اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است ترديدى دارد به قرآن شريف تفأل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد، سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفال آن را باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود: فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى. سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفش‌هاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طى نمود به طوري كه پايش در اثر ريگ‌ها زخم شده بود. پس از فراغت از زيارت، آن قاضى عنود پيش سلطان آمد و گفت در اين شهر قبر يكى از مروجين رافضى‏ها است خوبست كه قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوان‌هاى پوسيده او حكم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چيست؟ قاضى پاسخ داد نامش محمدبن حسن طوسى است.

سلطان گفت اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او مي‌رساند قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آن ملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد. (7)

همچنين صاحب منتخب التواريخ از كتاب انوار العلويه نقل مي‌كند كه وقتى نادرشاه گنبد حرم حضرت امير عليه السلام را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم؟ نادر فورا گفت: يدالله فوق ايديهم. فرداى آن روز وزير نادر ميرزا مهديخان گفت نادر سواد ندارد و اين كلام به دلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤال كنيد لذا آمدند و پرسيدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرموديد نقش كنيم؟ گفت همان سخن كه ديروز گفتم (8) !

بارى حسنين عليهماالسلام و همراهان پس از دفن جنازه على عليه السلام به كوفه برگشتند و ابن ملجم نيز همان روز (21 رمضان) به ضرب شمشير امام حسن عليه السلام مقتول و راه جهنم را در پيش گرفت.

پي ‏نوشت‌ها:

(1) طبيب بايستى به معاويه مي‌گفت تو كه چند لحظه تحمل يك قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتيجه طغيان و ريختن اين همه خون مردم چگونه براى هميشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟ اين نيست جز اين كه تو به روز جزا ايمان نياورده‏اى! مؤلف.

(2) بنا به روايت شيخ مفيد ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزديك در ورودى كمين كرده و به محض ورود على عليه السلام شمشيرهاى خود را غفلة بر آن حضرت فرود آوردند شمشير شبيب به طاق مسجد گرفت ولى شمشير عبدالرحمن به فرق مبارك وى اصابت نمود.

(3) سوره مباركه طه آيه 55 .

(4) نهج البلاغه .

(5) مقاتل الطالبيين ارشاد مفيد/ اعلام الورى/ كشف الغمه/ بحار الانوار جلد 42/ اثبات الوصيه مسعودى.

(6) ارشاد مفيد جلد 1 باب 1 فصل 6 حديث 4 .

(7) كتاب رنگارنگ جلد 1.

             (8) منتخب التواريخ، ص 142.

هادی قادری در شنبه 5 تير 1395 |

 

 

فضیلت و اعمال شب قدر

از پيامبر گرامي اسلام (ص) نيز نقل است: از خداوند به دور باد و نفرين بر كسي كه به شب قدر برسد و زنده باشد، اما آمرزيده نشود.

 

"انس بن مالك" از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمودند: ماه مبارك به شما رو آورده است و در اين ماه شبي است كه برتر از هزار ماه است و هر كس از فيض شب قدر محروم گردد، از تمام خيرات بي‌نصيب مانده است و محروم نمي‌ماند از بركات شب قدر، مگر كسي كه خويشتن را محروم كرده است.

 

از امام باقر (ع) نيز درباره به وجود آمدن شب قدر نقل است: كه اگر خداوند كارهاي مؤمنان را چند برابر نكند به سر حد كمال نمي‌رسند، اما از راه لطف كارهاي نيكوي آن‌ها را چند برابر مي‌فرمايد تا كاستي هايشان جبران شود.

بر اين اساس، راز سعادتمند شدن انسان‌ها در شب قدر، عمل اختياري صالحي است كه با عنايت خداوند، بركت يافته و چند برابر مي‌شود.

 

از حضرت رسول (ص) نيز پيرامون شب زنده داري شب قدر نقل است كه فرمودند: كسي كه شب قدر را شب زنده‌داري كند، تا شب قدر آينده، عذاب دوزخ از او دور گردد.

 

امام موسي بن جعفر (ع) نيز درباره شب قدر فرمودند: كسي كه در شب قدر غسل كرده و تا سپيده صبح شب زنده‌داري كند، گناهانش آمرزيده مي‌شود.

 

تمامي اين روايات بر اين مطلب دلالت دارند كه برخي مقدرات و پاداش‌ها، مانند دور شدن از عذاب دوزخ، نتيجه كار خود بندگان است و سرنوشت هر انساني در شب قدر به دست خودش رقم مي‌خورد.

در شب قدر به خواندن دعاهايي از جمله "جوش كبير"، "دعاي افتتاح" و "ابوحمزه ثمالي" سفارش شده زيرا انسان با يادآوري لطف، گذشت، كرم، رحمت و بخشش بي‌پايان خداي مهربان او را در كنار و دستگير خويش مي‌بيند و نور اميد در دلش مي درخشد.

 

اعمال شب های قدر
شب نوزدهم :اين شب با عظمت آغاز شبهاى قدر است،و شب قدر آن شبى است كه در طول سال،شبى به خوبى‏ و فضليت آن يافت نمی ‏شود،و عمل در اين شب (شب قدر)از عمل در طول هزار ماه بهتر است،و تقدير امور سال در اين شب صورت‏ می‏گيرد،و فرشتگان و روح كه اعظم فرشتگان الهى است،در اين شب به اذن پروردگار به زمين فرود می ‏آيند،و به محضر امام زمان(عج) می ‏رسند و آنچه را كه براى هر فرد مقدّر شده بر آن حضرت عرضه می‏دارند.

 

و اعمال شبهاى قدر بر دو نوع است: يكى اعمالى كه در هر سه شب بايد انجام داد،و ديگر اعمالى كه مخصوص به هر يك از شبهاى قدر است

 

 اوّل:اعمالى است كه در هر سه شب بايد انجام داد،و آن چند عمل است:

اوّل:غسل كردند.علاّمه مجلسى فرموده‏ بهتر است غسل شب قدر در هنگام غروب آفتاب انجام گيرد،كه نماز شام را با غسل بخواند.

 

دوم:دو ركعت نماز كه‏ در هر ركعت پس از سوره«حمد»،هفت مرتبه«توحيد»خوانده،و پس از فراغت از نماز هفتاد مرتبه بگويد،استغفر اللّه و اتوب اليه در روايت نبوى است:كه از جاى برنخيزد تا خدا او و پدر و مادرش را بيامرزد،تا آخر خبر. سوم:قرآن مجيد را باز كند و در برابر خود گرفته و بگويد:


اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَكْبَرُ وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ.


خداى از تو درخواست مى‏كنم به حق كتاب نازل شده‏ات،و آنچه در آن است،و در آن است نام بزرگت‏ترت،و نامهاى نيكوترت‏ و آنچه بيم‏انگيز است و اميدبخش،اينكه مرا از آزادشدگان از آتش دوزخ قرار دهى.

 

فضیلت و اعمال شب قدر


سپس هر حاجت كه دارد بخواهد.


اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ
خدايا به حق اين قرآن،و به حق كسى‏كه آن را بر او فرستادى،و به حق‏ هر مؤمنى كه او را در قرآن ستودى،و به حق خود بر آنان،پس احدى شناساتر از تو به حق تو نيست
سپس ده مرتبه بگويد:

بِكَ يَا اللَّهُ(به ذاتت اى خدا)....،و ده مرتبه بِمُحَمَّدٍ (به حق محمّد)....،و ده مرتبه بِعَلِيٍّ  (به حق على)،و ده مرتبه بِفَاطِمَةَ (به حق فاطمه)....،و ده مرتبه بِالْحَسَنِ (به حق حسن)...،و ده مرتبه بِالْحُسَيْنِ (به حق حسين‏).....،و ده مرتبه  بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (به حق على بن الحسين)....،و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ (به حق محمّد بن على).....،و ده مرتبه  بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (به حق جعفر بن محمّد )......،و ده مرتبه بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ  (به حق موسى بن جعفر).....،و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى (به حق على بن موسى).....،و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ (به حق محمد بن على).....، ده مرتبه  بِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ (به حق على بن محمّد )....،و ده مرتبه بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (به حق حسين بن على).....،و ده مرتبه  بِالْحُجَّةِ (به حق حجّت).


پس هر حاجتى كه دارى از خدا بخواه.

 

پنجم:حضرت سيد الشهّدا عليه السّلام‏ را زيارت كند.در روايت آمده:هنگامى كه شب قدر مى‏شود،منادى از آسمان هفتم از پشت عرش ندا سر می دهد كه خدا هركه را به زيارت مزار امام حسين عليه السّلام آمده آمرزيد.

 

ششم:اين شبها (شب های قدر) را احيا بدارد،روايت شده هركه شب‏ قدر را احيا بدارد،گناهانش آمرزيده مى‏شود،هرچند به شماره ستارگان آسمان و سنگينى كوهها و پيمانه درياها باشد.

 

هفتم:صد ركعت نماز بجا آورد،كه فضليت بسيار دارد و بهتر آن است كه در هر ركعت پس از سوره«حمد»،ده‏ مرتبه«توحيد»بخواند.هشتم:اين دعا را بخواند،


اللَّهُمَّ إِنِّي أَمْسَيْتُ لَكَ عَبْدا دَاخِرا لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا أَصْرِفُ عَنْهَ

 

سُوءا أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِي وَ أَعْتَرِفُ لَكَ بِضَعْفِ قُوَّتِي وَ قِلَّةِ حِيلَتِي فَصَلِّ عَلَى

 

مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِنَ الْمَغْفِرَةِ

 

فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَيَّ مَا آتَيْتَنِي فَإِنِّي عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ

 

الْفَقِيرُ الْمَهِينُ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْنِي نَاسِيا لِذِكْرِكَ فِيمَا أَوْلَيْتَنِي وَ لا [غَافِلا] لِإِحْسَانِكَ

 

فِيمَا أَعْطَيْتَنِي وَ لا آيِسا مِنْ إِجَابَتِكَ وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّي فِي سَرَّاءَ [كُنْتُ‏] أَوْ ضَرَّاءَ أَوْ

 

شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ بَلاءٍ أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ


خدايا شام كردم درحالى‏كه براى تو تنها بنده كوچك و خوارى هستم،كه براى خويش سود و زيانى را به دست ندارم،و نمى‏توانم از خود پيش‏آمد بدى را بازگردانم،به اين امر بر خويش گواهى مى‏دهم،و در پيشگاهت به ناتوانى و كمى چاره‏ام اعتراف مى‏كنم،خدايا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،و آنچه را به من و همه مردان و زنان مؤمن،از آمرزش در اين شب وعده دادى وفا كن، و آنچه را به من عنايت فرموده‏اى كامل ساز،كه من بنده بيچاره،درمانده،ناتوان،تهيدست خوار توام.خدايا مرا فراموش كننده‏ ذكرت قرار مده،در آنچه سزاوار آنم فرمودى،و نه فراموش كننده احسانت،در آنچه عطايم نمودى،و نه نااميد از اجابتت،گرچه مدّت زمانى طولانى گردد،چه در خوشى يا ناخوشى،يا سختى،يا آسانى،يا عافيت،يا بلا،يا تنگدستى،يا در نعمت‏ همانا تو شنونده دعايى.


اين دعا را كفعمى از امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده كه در شب های قدر،در حال قيام و قعود و ركوع و سجود مى‏خواندند،و علاّمه مجلسى فرموده:بهترين اعمال در اين شبها،درخواست آمرزش و دعا است،براى‏ حوايج دنيا و آخرت خود،و پدر و مادر و خويشان،و برادران و خواهران مؤمن،چه آنان‏كه زنده‏اند،و چه آنان‏كه از دنيا رفته‏اند،و خواندن اذكار،و صلوات بر محمّد و آل محمّد عليهم السّلام به هر اندازه كه بتواند و در بعضى از روايات وارد شده:دعاى‏ جوشن كبير را در اين سه شب بخواند.فقير گويد:كه دعاى جوشن كبير را در بخشهاى پيش آورده‏ام.روايت شده كه خدمت‏ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عرض شد:اگر شب قدر را يافتم،از خداى خود چه بخواهم؟فرمود:عافيت. دوّم:اعمال مخصوص هر يك از اين شبها است.

هادی قادری در شنبه 5 تير 1395 |
فضيلت ماه مبارك رمضان

 

 

«رمضان» در لغت از «رمضاء» به معناى شدت حرارت گرفته شده و به معناى سوزانيدن مى باشد. [1] چون در اين ماه گناهان انسان بخشيده مى شود، به اين ماه مبارك رمضان گفته اند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «انما سمى الرمضان لانه يرمض الذنوب; [2] ماه رمضان به اين نام خوانده شده است، زيرا گناهان را مى سوزاند.»
رمضان نام يكى از ماه هاى قمرى و تنها ماه قمرى است كه نامش در قرآن آمده است.
در اين ماه كتاب هاى آسمانى قرآن كريم، انجيل، تورات، صحف و زبور نازل شده است. [3]
اين ماه در روايات اسلامى ماه خدا و ميهمانى امت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خوانده شده و خداوند متعال از بندگان خود در اين ماه در نهايت كرامت و مهربانى پذيرايى مى كند; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «ماه رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان، ماه امت من است، [4] هر كس همه اين ماه را روزه بگيرد بر خدا واجب است كه همه گناهانش را ببخشد، بقيه عمرش را تضمين كند و او را از تشنگى و عطش دردناك روز قيامت امان دهد.» [5]
اين ماه، در ميان مسلمانان از احترام، اهميت و جايگاه ويژه اى برخوردار و ماه سلوك روحى آنان است و مؤمنان با مقدمه سازى و فراهم كردن زمينه هاى معنوى در ماه هاى رجب و شعبان هر سال خود را براى ورود به اين ماه شريف و پربركت آماده مى كنند، و با حلول اين ماه با شور و اشتياق و دادن اطعام و افطارى به نيازمندان، شب زنده دارى و عبادت، تلاوت قرآن، دعا، استغفار، دادن صدقه، روزه دارى و... روح و جان خود را از سرچشمه فيض الهى سيراب مى كنند.

فضائل ماه رمضان

گرچه ذكر تمام فضائل ماه مبارك رمضان از حوصله اين مقال خارج است; ولى پرداختن و ذكر برخى از فضائل آن از نظر قرآن و روايات اسلامى خالى از لطف نيست.

1. برترين ماه سال

ماه مبارك رمضان به جهت نزول قرآن كريم در آن و ويژگى هاى منحصرى كه دارد در ميان ماه هاى سال قمرى برترين است; قرآن كريم مى فرمايد: «ماه رمضان ماهى است كه قرآن براى هدايت انسان ها در آن نازل شده است.» [6]
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) درباره ماه رمضان مى فرمايد: «اى مردم! ماه خدا با بركت و رحمت و مغفرت به شما روى آورد، ماهى كه نزد خدا از همه ماه ها برتر و روزهايش بر همه روزها و شب هايش بر همه شب ها و ساعاتش بر همه ساعات برتر است، ماهى است كه شما در آن به ميهمانى خدا دعوت شده و مورد لطف او قرار گرفته ايد، نفس هاى شما در آن تسبيح و خوابتان در آن عبادات، عملتان در آن مقبول و دعايتان در آن مستجاب است.... بهترين ساعاتى است كه خداوند به بندگانش نظر رحمت مى كند... .» [7]

2. نزول كتب آسمانى در اين ماه

تمام كتب بزرگ آسمانى مانند: قرآن كريم، تورات، انجيل، زبور، صحف در اين ماه نازل شده است. حضرت امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «كل قرآن كريم در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شد، سپس در مدت بيست سال بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و صحف ابراهيم در شب اول ماه رمضان و تورات در روز ششم ماه رمضان، انجيل در روز سيزدهم ماه رمضان و زبور در روز هيجدهم ماه رمضان نازل شد.» [8]

3. توفيق روزه

در ماه رمضان خداوند متعال توفيق روزه دارى را به بندگانش داده است; «پس هر كه ماه [رمضان] را درك كرد، بايد روزه بگيرد.» [9]
انسان افزون بر جنبه مادى و جسمى، داراى بُعد معنوى و روحى هم هست و هر كدام در رسيدن به كمال مطلوب خود، برنامه هاى ويژه را نياز دارند، يكى از برنامه ها براى تقويت و رشد بُعد معنوى، تقوا و پرهيزگارى است; يعنى اگر انسان بخواهد خودش را از جنبه معنوى رشد و پرورش دهد و به طهارت و كمال مطلوب برسد، بايد هواى نفس خود را مهار كند و موانع رشد را يكى پس از ديگرى بر دارد و خود را سرگرم لذت ها و شهوات جسمى نكند. يكى از اعمالى كه در اين راستا مؤثر و مفيد است روزه دارى است، قرآن كريم مى فرمايد: «... اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روز بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر پيشينيان از شما نوشته شده، تا پرهيزگار شويد.» [10]

برخى از فوايد و فضائل روزه:
الف. تقويت تقوا، پرهيزگارى و اخلاص; [11]

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند متعال فرموده: «روزه از من است و پاداش آن را من مى دهم.» [12]
حضرت فاطمه(عليها السلام) مى فرمايد: «خداوند روزه را براى استوارى اخلاص، واجب فرمود.» [13]

ب. مانع عذاب هاى دنيوى و اخروى:

امام على(عليه السلام) مى فرمايد: «روزه روده را باريك مى كند گوشت را مى ريزد و از گرماى سوزان دوزخ دور مى گرداند.» [14]
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «روزه سپرى در برابر آتش است.» [15]

ج. آرامش روان و جسم:

روزه دارى روح و روان و قلب و دل و نيز جسم را آرامش داده و باعث سلامتى روح و تندرستى جسم مى شود.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «روزه بگيريد تا سالم بمانيد.»
باز مى فرمايد: «معده خانه تمام دردها و امساك [روزه] بالاترين داروهاست.» [16]
حضرت امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «روزه و حج آرام بخش دلهاست.» [17]
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند بندگان مؤمن خود را به وسيله نمازها و زكات و حديث در روزه دارى روزه هاى واجب [رمضان] براى آرام كردن اعضا و جوارح آنان، خشوع ديدگانش و فروتنى جان هايشان و خضوع دلهايشان حفظ مى كنند.» [18]
امروزه در علم پزشكى و از نظر بهداشت و تندرستى نيز در جاى خود ثابت شده كه روزه دارى تأثيرهاى فراوانى بر آرامش روح و روان و سلامتى جسم و بدن دارد، دفع چربى هاى مزاحم، تنظيم فشار، قند خون، و... نمونه آن است. [19]

د. مانع نفوذ شيطان:

امام على(عليه السلام) به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: يا رسول الله! چه چيزى شيطان را از ما دور مى كند؟ پيامبرگرامى(صلى الله عليه وآله) فرمود: روزه چهره او را سياه مى كند و صدقه پشت او را مى شكند.» [20]
بنابراين، روزه مانع نفوذ شيطان هاى جنى و انسى شده و وسوسه هاى آنان را خنثى مى كند.

هـ . مساوات بين غنى و فقير:

انسان روزه دار در هنگام گرسنگى و تشنگى، فقرا و بينوايان را ياد مى كند و در نتيجه به كمك آن ها مى شتابد. حضرت امام حسن عسگرى(عليه السلام) درباره علت وجوب روزه مى فرمايد: «تا توانگر درد گرسنگى را بچشد و در نتيجه به نيازمند كمك كند.» [21]

و. احياء فضائل اخلاقى

حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره علت وجوب روزه مى فرمايد: «تا مردم رنج گرسنگى و تشنگى را بچشند و به نيازمندى خود در آخرت پى ببرند و روزه دار بر اثر گرسنگى و تشنگى خاشع، متواضع و فروتن، مأجور، طالب رضا و ثواب خدا و عارف و صابر باشد و بدين سبب مستحق ثواب شود،... روزه موجب خوددارى از شهوات است، نيز تا روزه در دنيا نصيحت گر آنان باشد و ايشان را در راه انجام تكاليفشان رام و ورزيده كند و راهنماى آنان در رسيدن به اجر باشد و به اندازه سختى، تشنگى و گرسنگى كه نيازمندان و مستمندان در دنيا مى چشند پى ببرند و در نتيجه، حقوقى كه خداوند در دارايى هايشان واجب فرموده است، به ايشان بپردازند... .» [22]
و... .

4. وجود شب قدر در اين ماه

شب قدر از شب هايى كه برتر از هزار ماه است و فرشتگان در اين شب به اذن خدا فرود مى آيند و جميع مقدرات بندگان را در طول سال تعيين مى كنند [23] و وجود اين شب در اين ماه مبارك نعمت و موهبتى الهى بر امت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است و مقدرات يك سال انسان ها (حيات، مرگ، رزق و...) براساس لياقت ها و زمينه هايى كه خود آنها به وجود آورده اند تعيين مى شود و انسان در چنين شبى با تفكر و تدبر مى تواند به خود آيد و اعمال يك سال خود را ارزيابى كند و با فراهم آوردن زمينه مناسب بهترين سرنوشت را براى خود رقم زند. [24]
حضرت امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «تقدير مقدرات در شب نوزدهم و تحكيم آن در شب بيست و يكم و امضاء آن در شب بيست و سوم است.» [25]

5. بهار قرآن

نظر به اين كه قرآن كريم در ماه مبارك رمضان نازل شده و تلاوت آيات آن در اين ماه فضيلت بسيارى دارد، در روايات اسلامى، از ماه رمضان به عنوان بهار قرآن ياد شده است; چنان كه حضرت امام باقر(عليه السلام)مى فرمايد: «هر چيزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.» [26]

يك نكته!

بديهى است فضائل و ثواب هايى كه براى ماه مبارك رمضان و روزه دارى ذكر شده و به برخى از آن ها اشاره شد، از آنِ كسانى است كه حقيقت آن را درك كنند و به محتواى آن عمل و در گفتار و كردار به كار گيرند و به آن ها جامه عمل بپوشانند. چنان در روايات اسلامى براى روزه دارى آدابى ذكر شده و كسانى كه صرفاً تلاوت قرآن مى كنند، ولى به آيات و احكام آن عمل نمى كنند و يا آن كه از روزه دارى تنها رنج گرسنگى و تشنگى را مى كشند و بوسيله گناه، تأثير روزه را از بين مى برند و ماه مبارك رمضان و فضاى معنوى آن تأثيرى بر اشخاصى بر جاى نمى گذارد، مورد نكوهش قرار گرفته اند.
چنان كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به زنى كه با زبان روزه كنيز خود را دشنام مى داد فرمود: چگونه روزه دارى و حال آن كه كنيزت را دشنام مى دهى؟! روزه فقط خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه خداوند آن را علاوه بر اين دو، مانع كارها و سخنان زشت كه روزه را بى اثر مى كنند قرار داده است، چه اندكند روزه داران و چه بسيارند كسانى كه گرسنگى مى كشند.» [27]
حضرت امام سجاد(عليه السلام) در دعاى حلول ماه رمضان به درگاه خداوند عرض مى كند: به وسيله روزه اين ماه ياريمان ده تا اندام هاى خود را از معاصى تو نگه داريم و آن ها را به كارهايى گيريم كه خشنودى تو را فراهم آورد، تا با گوش هايمان سخنان بيهوده نشنويم و با چشمانمان به دين لهو و لعب نشتابيم و تا دستمانمان را به سوى حرام نگشاييم و با پاهايمان به سوى آن چه منع شده ره نسپاريم و تا شكمهايمان جز آن چه را تو حلال كرده اى در خود جاى ندهد و زبان هايمان جز به آن چه تو خبر داده اى و بيان فرموده اى گويا نشود... .» [28]
بنابراين، در ماه مبارك بايد تمام اعضا و جوارح را از حرام دور نگه داشت و با اخلاص، توكل و توسل از اهل بيت(عليهم السلام) و عمل به دستورها و احكام قرآن كريم و دورى از گناهان، انجام توبه نصوح و واقعى، عبادت، شب زنده دارى، درك فضيلت شب قدر و... فضيلت ماه مبارك رمضان را درك كرد و از آن در راستاى رسيدن به كمال حركت كرد و بايد در اين ماه به گونه اى خودسازى كرد كه با اتمام ماه مبارك تأثير و فوايد آن در روح و جان افراد باقى باشد و اثر آن تا ماه رمضان آينده سال بعد ماندگار باشد. [29]

پى‏نوشتها:

1 . مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 209، دارالكتاب العربى، بيروت.
2 . بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 55، ص 341، مؤسسه الوفاء، بيروت.
3 . ر.ك: الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 628، دارالكتب الاسلامية، تهران.
4 . وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، ج 2، ص 628، دارالكتب الاسلامية، تهران.
5 . ...
6 . سوره بقره، آيه 185.
7 . ر.ك: وسائل الشيعه، همان، ج 10، ص 313.
8 . ر.ك: الكافى، همان، ج 2 ،ص 628.
9 . سوره بقره، آيه 185.
10 . سوره بقره، آيه 183.
11 . همان.
12 . ميزان الحكمة، محمد محمدى رى شهرى، ترجمه: حميدرضا شيخى، ج 7، ص 3207، مؤسسه دارالحديث، قم.
13 . همان، ص 3209.
14 . همان.
15 . همان.
16 . همان.
17 . همان.
18 . همان.
19 . تفسير نمونه، آيت الله مكارم شيرازى و ديگران، ج 1 ،ص 631، دارالكتب الاسلامية، تهران.
20 . مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 7، ص 154، مؤسسه آل البيت، قم.
21 . ميزان الحكمة، همان.
22 . همان، ص 3209.
23 . سوره قدر، آيه 1 ـ 5.
24 . تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 18، ص 132; ج 19، ص 90، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم.
25 . وسائل الشيعه، همان، ج 10، ص 354.
26 . وسائل الشيعه، همان، ج 6، ص 203.
27 . الكافى، همان، ج 4، ص 87.
28 . الصحيفة السجادية، امام سجاد(عليه السلام) ص 186، دفتر نشر الهادى، قم.
29 . براى آگاهى بيشتر ر.ك: ميزان الحكمة، همان، ص 3215.

هادی قادری در جمعه 21 خرداد 1395 |

حضرت ابوالفضل العباس نخستين فرزند از ازدواج حضرت امير المؤمنين على(عليه السلام) و ام البنين بود ايشان در روز چهارم شعبان  سال 26 هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند.

 

 

ماجراى ازدواج على(عليه السلام) با ام البنين

قضيه ازدوادج مادر مكرمه اش ام البنين با حضرت على(عليه السلام) بدين گونه بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) على(عليه السلام) برادرش عقيل كه در علم نسب شناسى آگاهى كامل داشت و قبايل و خصلت هاى اخلاقى و روحى انها آشنا بود را به حضور طلبيد و از وى خواست كه براى آن حضرت همسرى شايسته و از قبيله اى كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند پيدا كند تا ثمره ازدواجشان فرزندانى شجاع و رشيد باشند پس از مدتى عقيل زنى از طايفه بنى كلاب را به حضرت معرفى كرد كه داراى آن ويژگى ها بود نامش فاطمه دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. حضرت با وى ازدواج نمود و او نيز وظيفه مادرى و سر پرستى براى فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) را به عهده گرفت و آنان را چون فرزندان خود بلكه بيشتر از فرزندانش دوست مى داشت گويند وقتى وى را فاطمه صدا مى زدند وى گفت مرا فاطمه صدا نكنيد زيرا فرزندان با شنيدن نام فاطمه به ياد غم هاى مادرشان مى افتند و ناراحت مى شوند بلكه مرا خادم خود بناميد. و حضرت على(عليه السلام) ولى را ام البنين يعنى مادر پسران ناميد و به اين نام شهرت يافت.

 

تولد حضرت عباس

حضرت ابوالفضل نخستين فرزند از چنين بانوى با معرفت و حق شناسى بود تولد وى، خانه على(عليه السلام) و دل مولا را غرق نور و سرور ساخت وقتى كه به دنيا آمد حضرت على(عليه السلام) در گوش او اذان و اقامه گفت نام خدا و رسول خدا را بر گوش وى خواند و نام او را عباس قرار داد.

 

با آن كه اين نوزاد بسيار خوش منظر و زيبا بود به طورى كه وى را قمر بنى هاشم ناميده اند و به ماه شب چهارده تشبيه نموده اند و حضرت وى را به نام عباس نام نهاد و آن به اين علت بود كه عباس هم به معناى شير شرزه و خشمگين است و هم به معناى عبوس و چهره گرفته زيرا كه ايشان نسبت به ظالمان چهره اى خشمگين داشتند.

 

در روز هفتم تولدش گوسفندى را به عنوان عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

 

با آن كه هنگام تولد پدر خوشحالى مى كند، حضرت گاهى قنداقه عباس خردسال را در آغوش مى گرفت و آستين دست هاى كوچك او را بالا مى زد و بر بازوان او بوسه مى زد و اشك مى ريخت حضرت در پاسخ ام البنين نسبت به اين كار فرمود اين دست ها براى كمك و يارى به برادرش حسين قطع خواهد شد.

 

حضرت عباس در خانه على(عليه السلام) و در دامان مادر با ايمان وفادارش و در كنار امام حسين رشد كرد و درس هاى بزرگ انسانيت صداقت و اخلاق را فرا گرفت تربيت خاص امام على(عليه السلام) بى شك در شكل دادن به شخصيت فكرى و روحى اين نوجوان سهم عمده اى داشت روزى حضرت على(عليه السلام) عباس خردسال خود را نشاده بود و حضرت زينب(عليها السلام) هم حضور داشت امام به اين كودك عزيز گفت به بگو يك عباس گفت يك فرمود بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت شرم دارم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ام دو بگويم حضرت از معرفت اين فرزند خوشحال شد و پيشانى عباس را بوسيد.

 

شجاعت و شهامت عباس

دلاورى هاى اين نوجوان از زمان پدر بزرگوارش در جنگ هاى آن حضرت با مخالفين نمودار بود كه برخى جلوه هايى از شجاعت اين نوجوان را در جنگ صفين در تاريخ ثبت كرده اند. گويند: در يكى از روزهاى نبرد صفين نوجوانى از سپاه على(عليه السلام) بيرون امد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه هاى شجاعت، هيبت و قدرت هويدا بود از سپاه شام كسى جرأت نكرد به ميدان بيايد معاويه يكى از مردان سپاه خود به نام ابى شقاء كه دلاورى نام آور بود را گفت به جنگ اين جوان برو وى گفت اى امير شأن بالاتر از آن است كه جنگ وى بروم بلكه من هفت پسر دارم و يكى از آنها را مى فرستم تا او را از پاى درآورد وى يكى از پسرانش را فرستاد كه از پاى درآمد پسر بعدى اش را فرستاد كه او هم به سرنوشت برادر قبل دچار شد تا اين كه هر هفت پسر در نبرد با او كشته شدند و در اين هنگام پدر خود به ميدان كارزار آمد و پس از رد و بدل شدن ضرباتى چند ابن شعثاء نيز بمانند فرزندانش به هلاكت رسيد كه اين موجب تعجب حاضران شد حضرت على(عليه السلام) وى را فرا خواند و نقاب از چهره اش برداشت و پيشانى اش را بوسيد و در اين هنگام همگان ديدند كه اين نوچوان عباس بن على قمر بنى هاشم است.

 

و همچنين نقل كرده اند در جنگ صفين هنگامى كه سپاه معاويه بر آب مسلط بودند و سپاه اسلام در تشنگى به سر مى برد جمعى را در ركاب امام حسين(عليه السلام) فرستاد كه شريعه فرات را از سپاه دشمن پس بگيرند كه در اين جمع كه موفق به باز كردن راه آب براى سپاه اسلام شده بودند حضرت عباس نيز حضور داشت.

 

پس از مرگ معاويه كه حاكم مدينه مى خواست از امام حسين(عليه السلام) براى خلافت يزيد بيعت بگيرد سى نفر از جوانان بنى هاشم به فرماندهى حضرت عباس با شمشيرهاى برهنه بيرون خانه و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نيازى باشد مانع بروز هر حادثه اى شوند و اينان در تحت فرماندهى حضرت عباس قرار داشتند.

 

فضائل عباس

حضرت امام سجاد درباره حضرت عباس مى فرمايد: خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكارى كرد و از جان خود گذشت چنان فداكارى كرد كه دو دستش قلم شد خداوند نيز به او همانند جعفر بن ابى طالب در مقابل آن دو دست قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرداز مى كند عباس نزد خداوند مقام و منزلتى بسيار بزرگ دارد كه همه شهيدان در قيامت به او غبطه مى خورد.

 

چنانچه شاعر نيز در اين باب مى گويد:

چون اقتدا به جعفر طيار كرده ايم    برد از ماست با پرِ جان در فضاى دوست

در پيروى زخط علمدار كربلاست    دوستى كه داده ايم به راه رضاى درست

 

امام صادق نيز در ستايش از حضرت عباس مى فرمايد:

عموى ما عباس داراى بصيرة نافذ و ايمانى استوار بود همراه امام حسين جهاد كرد و آزمايش خوبى داد و به شهادت رسيد.

 

علم عباس

وى تنها به عنوان يك قهرمان نامدار و دلاور مطرح نبود بلكه فضائل علمى، تقوايى او و دانش رفيع را از خردسالى از سرچمشه علوم الهى به دست آورده بود چنانچه برخى روايات اشاره به اين نكته دارند كه وى از زمان كودكى شروع به تغذيه علمى نموده است.

مقام فقهى او بسيار بالا بوده است و در نزد راويان مورد وثوق و اعتماد بوده است و از جهت پارسايى در درجه بالا قرار داشت چنانچه برخى از رجاليون درباره ايشان گفته اند: عباس از فقيهان و دين شناسان اولاد ائمه بود، عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود و ديگران نيز وى را اين گونه تعريف نموده اند كه عباس از بزرگان و فاضلان فقهاى اهل بيت بود بلكه وى عالم استاد نديده بود.

 

حضرت عباس و امام حسين(عليهم السلام)

حضرت عباس همان جايگاه را نسبت به امام حسين(عليه السلام) داشت كه حضرت على نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داشت ايشان پشتوانه و تكيه گاهى براى امام حسين بودند چنانچه امير المؤمنين چنين جايگاهى را نسبت به پيامبر داشت.

 

عباس همان طور كه على(عليه السلام) هميان نان و خرما به دوش مى گرفت و براى مستمندان مى برد او نيز به اتفاق برادرش حسين(عليه السلام) بسيارى از گرسنگان مدينه را سير مى كرد عباس همچنانكه على كه باب حوائج دربار پيامبر بود و هر كس رو به ساحت ايشان مى كرد اول على(عليه السلام) را مى خواند وى نيز باب حوائج آستان امام حسين بود و هر كس براى رفع حوائج به دربار حسين مى شتافت عباس را مى خواند.

 

عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكارى كرد در روز عاشورا براى اطفال و آوردن آب فداكارى كرد.

 

القاب حضرت عباس

براى ايشان 16 لقب شمرده اند كه هر كدام جلوه اى از فضائل، كرامات و عظمت وى را نشان مى دهد و ما برخى از آنها را برمى شمريم.

 

1 ـ عباس: چون مثل شير حمله مى كرد دلير بود ترس در دل دشمن مى ريخت و فريادهاى حماسى اش لرزه بر اندام حريفان مى افكند.

 

2 ـ ابوالفضل: نام پسرش فضل بود و هم اين كه وى پدر فضيلت و خوبى ها بود و فضل و نيكى زاده او و مولود سرشت پاكش بود.

 

3 ـ ابوالقربه: (پدر مشك) به خاطر مشك آبى كه بر دوش مى گرفت و از كودكى ميان بنى هاشم سقايى مى كرد.

 

4 ـ سقا: به خاطر اين كه آب آور تشنگان بخصوص در سفر كربلا بود.

 

5 ـ قمر بنى هاشم: وى در ميان بنى هاشم زيباترين و جذاب ترين چهره را داشت و چنين ماه درخشان در شب تار مى درخشيد.

 

6 ـ باب الحوائج: آستان رفيعش قبله حاجات و توسل به آن حضرت بر آورند و نياز دردمندان است.

 

هادی قادری در چهار شنبه 22 ارديبهشت 1395 |

مژده ای دل خدای عشق رسید/شاهدان را لقای عشق رسید/جان به پایش کنید قربانی/عاشقان خونبهای عشق رسید
میلاد امام حسين(ع) و روز پاسدار مبارک باد

 

هادی قادری در سه شنبه 21 ارديبهشت 1395 |

 

بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست / بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست / شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست

هادی قادری در چهار شنبه 15 ارديبهشت 1395 |

پر رفت و آمدترین خانه «محله بنی‌هاشم» را آوای شادی و سرور در آغوش گرفته بود، موج شعف و لبخند همراه با انتظار، فضای خانه و محله را پر کرده بود. همه برای ولادت سومین نوه عزیز پیامبر لحظه‌شماری می‌کردند، و دل خوش می‌داشتند که «مولود فاطمه» را در آغوش بفشارند و گل بوسه‌های محبت را بر گونه‌های عطر آگینش نثار گردانند.

در پنجم جمادی‌الاولی سال پنجم هجرت، مطابق با 627 میلادی، دختر فاطمه علیهاالسلام متولد شد. با اين تولد، حضرت فاطمه(ع)، سومین فرزند خود را به دنیا آورد و پدر نیز خود را به زینت «زینب» آراست.

رسم خانواده‌ علی(ع) و زهرا(ع) این بود که نام‌گذاری نوزاد خود را به‌بزرگِ خانواده واگذار می‌کردند، امّا وقتی این نوزاد زهرا چشم به‌جهان گشود، بزرگ خانواده یعنی پیغمبر(ص) در مسافرت بود و آنان چند روزی صبر کردند تا پیامبر از مسافرت آمد و همین که مژده ولادت دختر فاطمه(ع) را شنید، در اولین فرصت به خانه فاطمه(ع) رفت، و نوزاد را طلب نمود و او را در آغوش خود فشرد و بوسه‌ها به گونه‌اش افکند. و نام کودک را زینب نهاد.

کلمه‌ «زینب» از دو بخش «زین» یعنی زینت و «اَب» یعنی پدر ترکیب یافته است، و زینب یعنی زینت بابا.

وفات و مرقد حضرت

در تاریخ وفات و مدفن حضرت زینب علیهاالسلام اختلاف است. همانطور که در تاریخ ولادت و وفات برخی از ائمه هم اختلاف است. در هر حال به احتمال قوی آن حضرت در پانزدهم رجب سال 62 هجری رحلت نمود و به نقل از کتاب "اخبارالزینبیات" در مصر خانه مسلمة بن مخلد الانصاری دفن گردید. و عده کثیری از مورخین این خبر را قبول دارند.

و گروهی می‌گویند: زینب مدفون در شام، زینب صغری است؛ چنانچه روی سنگ قبرش ترسیم شده است و زینب کبری در مصر از دنیا رفت.

بنابر اينكه ولادت زينب عليها السلام در سال ششم هجري باشد و تاريخ وفات پيامبر اكرم در سال يازدهم؛ زينب بيش از پنج سال با پيامبر نبوده است و اين مدت زمان، كافي است كه او از اصحاب پيامبر اسلام به شمار آيد. بر اين مبنا كساني كه شرح حال اصحاب پيامبر اسلام را نوشته اند، نام زينب را زينت‌بخش كتاب خود ساخته‌اند.

در دامان عطوفت

اين پنج سال فرصتي بود كه زينب عليها السلام از تابش نور وجود پيامبر بهره گيرد و پيامبر رحمت، او را در دامان مهر و عطوفت خود نوازش كند و از جرعه‌هاي معرفت سيراب سازد و حديث صبر و استقامت در دفتر وجودش بنگارد. چرا كه پيامبر بر مصيبت ها و ناگواري هاي مسير زندگي زينب به خوبي واقب بود و مي دانست كه تاب تحمل اين زنج‌ها و حوادث ناگوار را تنها روحي بلند و قلبي چون كوه و دلي سرشار از عشق به خدا خواهد داشت. گويا مصيبت و سختي، با سرنوشت زينب عجين گشته و خداوند صبر و پايداري را در او جلوه‌گر ساخته است تا اسوه و الگويي براي همه پويندگان راه خدا باشد.

رؤيايي دردناك

زينب مسير پرحادثه و دردناكي را كه در پيش دارد، در همان زمان كودكي در آينه رؤيا مي نگرد و براي جدش پيامبر اكرم بازگو مي‌كند و پيامبر خدا حوادثي را كه در انتظار اوست تعبير مي‌كند تا او كه دست پرورده علي و بزرگ شده دامان زهراست، خود را براي رويارويي با اين حوادث مهيا سازد. اين رؤيا را در تاريخ چنين مي‌خوانيم: ارتحال پيامبر خدا نزديك بود، زينب نزد پيامبر آمد و با زبان كودكانه به پيامبر چنين گفت: «اي رسول خدا! ديشب در خواب ديدم كه باد سختي وزيد كه بر اثر آن دنيا در ظلمت فرو رفت و من از شدت آن باد به اين سو و آن سو مي‌افتادم؛ تا اين‌كه به درخت بزرگي پناه بردم، ولي باد آن را ريشه كن كرد و من به زمين افتادم. دوباره به شاخه ديگري از آن درخت پناه بردم كه آن هم دوام نياورد. براي سومين مرتبه به شاخه ديگري روي آوردم، آن شاخه نيز از شدت باد در هم شكست. در آن هنگام به دو شاخه به هم پيوسته ديگر پناه بردم كه ناگاه آن دو شاخه نيز شكست و من از خواب بيدار شدم». پيامبر با شنيدن خواب زينب، بسيار گريست و فرمود: «درختي كه اولين بار به آن پناه بردي جدّ توست كه به زودي از دنيا مي‌رود. و دو شاخه بعد مادر و پدر تو هستند كه آن‌ها هم از دنيا مي‌روند و آن دو شاخه به هم پيوسته دو برادرت حسن و حسين هستند كه در مصيبت آنان دنيا تاريك مي‌گردد».

اولين واقعه

چندي نگذشت كه گوشه اي از خواب زينب به وقوع پيوست و سايه پرمهر و عطوفت پيامبر اكرم از سر زينب كبري و مسلمين رخت بربست و او اولين پناهش را از دست داد و اين نخستين مصيبتي بود كه در كودكي روح لطيف او را آزرده ساخت. و اين تازه آغاز راه بود و او همچنان در انتظار حوادث تلخ و دردناكي است كه در پيش رو دارد. ولي اين راست قامت هميشه تاريخ بشريت هرگز سر ذلت در برابر مصيبت ها و سختي‌هاي زندگي و تاريخ خم نخواهد كرد او با استواري زيبنده‌اي رسالت خويش را كه حفظ جاودانگي اسلام است در ميان طوفان حوادث به انجام خواهد رساند.

با مادرش فاطمه

فاطمه بعد از پدر گرامي خويش چند ماهي بيش در اين دنيا نماند. بنابراين زينب از محبتهاي مادري چون صديقه كبري بيش از چند ماهي بهره نجست. اين دوران كوتاه چند ساله، پر است از فراز و نشيبها و خاطره‌هاي تلخ و شيريني كه زينب را براي ادامه حركت و مجاهدت در راه خدا و استقبال از مشكلات و مصائب زندگي آماده مي ساخت. زينب مادرش فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا خندان و متبسم نمي ديد. فاطمه در غم از دست دادن پدري چون رسول خدا و حمايتهاي او چندان گريست كه نام او را در شمار گريه كنندگان معروف تاريخ چون آدم،‌ يعقوب، يوسف و امام سجاد آورده‌اند. زينب در تمامي اين دوران با مادر در كنار او بود و صحنه‌هاي مصيبت‌بار رحلت پيامبر خدا و اندوه بيكران مادر و ظلم و جنايت دشمنان* در حق اهلبيت پيامبر را نظاره مي‌كرد و همه اين ناملايمات بر قلب كوچكش فرود مي‌آمد و او براي خدا صبر مي‌كرد و پايداري در راه خدا را پيشه خود مي‌ساخت،‌ تا زمينه‌اي باشد براي تحمل مصيبتها و رنجهاي بزرگتري كه در انتظار او بود.

دفاع از حق

زينب در مجلس سخنراني مادرش فاطمه در مسجد رسول خدا در دفاع از حقوق اهلبيت و فدك حاضر بود و خطبه و سخنان مادرش را در آن مجلس به ياد داشت؛ به طوري كه خود يكي از راويان آن خطبه به شمار مي‌آيد. او از مادرش آموخت كه چگونه بايد در مقابل دشمنان ايستادگي كرد و آنان را رسوا ساخت. او آماده مي‌شد كه با سخنان خود در بازار كوفه و كاخ ابن زياد و يزيد، ظلم و جنايت آنان را برملا سازد و از اسلام و ولايت دفاع كند.

آخرين ديدار

سرانجام زمان آخرين ديدار و وداع با مادر فرا مي‌رسد و تكفين مادر پايان مي‌يابد. به دعوت پدر، فرزندان زهرا با مادر خويش وداع مي‌كنند و لحظاتي مادر را در آغوش مي‌گيرند، چنان كه فرشتگان از اين صحنه دلخراش مي گريند... بياييد گوشه اي از اين ماجراي غم‌افزا را از زبان اميرالمؤمنين بشنويم:

«زماني كه خواستم كفن زهرا را گره بزنم، به ام‌كلثوم، زينب،‌ حسن و حسينم گفتم: بياييد از مادرتان توشه‌اي برگيريد كه اين آغاز جدايي است و ديدار بعدي در بهشت خواهد بود. حسن و حسين به طرف مادر آمدند؛ در حالي كه چنين مي‌گفتند: اندوه و حسرتي كه از فقدان جدّمان پيامبر و مادرمان فاطمه داريم هرگز خاموش نمي‌شود. اي مادر حسن! اي مادر حسين!‌ هنگامي كه جدّمان محمد مصطفي را ديدي سلام ما را به او برسان و بگو بعد از تو ما در دنيا يتيم شديم.

علي فرمود: به خدا سوگند مشاهده كردم كه زهرا با ناله و اندوه با دو دست فرزندانش را گرفت و مدتي به سينه چسباند كه ناگاه هاتفي از آسمان ندا داد كه اي ابوالحسن آنان را از آغوش مادر برگير كه به خدا سوگند اين دو فرزند، ملائكه آسمان را به گريه انداختند و بدين سان زينب مادري مهربان، ‌مونسي عطوف و پناهي آرام‌بخش را در سنين كودكي از دست مي‌دهد كه غم هجران او بر قلب كوچكش سنگيني مي‌كند. ولي او كه مسئله آموز مكتب پيامبر و فاطمه و علي است لحظه‌اي و ذره اي در راه هدف خود ترديد نمي‌كند و با استواري گام برمي‌دارد و رسالتش را به انجام مي‌رساند.

بعد از مادر

ديگر شمع وجود مادر روشني بخش خانه علي نيست. لزوم نگهداري از فرزندان فاطمه ايجاب مي‌كرد كه شخصي عهده دار اين مهم شود. فاطمه اين امر مهم را در آخرين روزهاي زندگيش پيش بيني كرده بود و مادري مهربان براي فرزندانش و همسري براي علي در نظر گرفته و ازدواج با او را به علي توصيه نموده بود. اين افتخار نصيب بانوي بزرگواري به نام «امامه» شد كه به فرموده فاطمه براي فرزندانش همانند خود او بود. زينب بعد از مادر در سايه تربيتهاي پرمهر پدري چون علي و در كنار برادراني چون حسن و حسين رشد مي‌يابد و از همان دوران كودكي مشكلات فراوان و فشارهاي روحي بي‌شماري را تجربه كرده و در برابر آن‌ها مقاومت مي‌كند و بدين گونه دوران كودكي را پشت سر مي‌گذارد.

هر چند زينب كوچكتر از حسن و حسين است،‌ ولي از آن‌جا كه دختر فاطمه و دست پرورده اوست و عطر مهر مادري چون فاطمه از او تراوش مي‌كند،‌ علاقه و پيوند روحي و عاطفي‌اي كه ميان او دو برادرش وجود دارد، وصف ناشدني است. و اين ارتباط روحي تا پايان عمر استمرار مي‌يابد و زينب لحظه‌اي نمي‌تواند دوري و اندوه اين جگرگوشگان فاطمه را تاب بياورد و چنانكه خواهيم ديد تا آخرين لحظات،‌ چون مادري مهربان به آنان عشق مي ورزد و هر و محبت نثارشان مي‌كند و چيزي نمي‌تواند مانع اين پيوند و بستگي گردد.

زندگي مشترك

اينك زينب به سالهاي تشكيل زندگي مشترك نزديك شده است. او مي‌داند كه ازدواج براي هر زني حق طبيعي و شرعي است و روي گرداني از اين سنت، خارج شدن از آئين پيامبر اسلام است. ولي زينب با ازدواج كه عمل به سنت پيامبر خداست،‌ رسالت بزرگي را كه بر دوش دارد فراموش نمي‌كند. او مي‌داند كه بايد در تمام صحنه ها و لحظه ها در كنار برادرش باشد. او مي‌داند كه به ثمر نشستن قيام حسين و شهادت عزيزانش، نيازمند آزادگي در اسارت، صبر و پايداري،‌ و پيام رساي او به گوش تاريخ بشريت است.

از اين رو زينب در قرارداد ازدواجش شرط همراهي با برادرش حسين را قيد مي‌كند تا از وظيفه مهم خود باز نماند. از شخصيتي متعهد به اسلام و دوستدار اهلبيت، چون عبدالله بن جعفر كه به خواستگاري دختر علي آمده است، انتظاري جز پذيرش اين شرط نيست. به هر صورت مراسم خواستگاري پايان مي‌يابد و عبدالله بن جعفر به افتخار همسري زينب كبري نائل مي‌گردد.

همسر زينب

عبدالله از فرزندان جعفر است و جعفر، فرزند ابوطالب و برادر علي و از جانبازان جبهه موته و شهيدان بزرگ اسلام است. شخصيت جعفر بن ابي‌طالب را كه معروف به جعفر طيار است، مي‌توان از اظهار علافه و سخنان پيامبر اكرم درباره او دريافت. هنگام فتح خيبر،‌ زماني كه جعفر از حبشه مراجعت كرد پيابمر او را آغوش گرفت و ميان ديدگانش را بوسيد و فرمود: نمي‌دانم به خاطر كدام يك خوشحال‌تر باشم، به خاطر ورود جعفر يا فتح خيبر؟ و رسول خدا او را در جوار مسجد منزل دادند.

زماني كه جعفر در جبهه موته جنگيد و دو دستش قطع شد و حاضر نشد پرچم را بر زمين بيفكند،‌ پيامبر خدا فرمودند: خداوند به جاي دو دست دو بال به جعفر عنايت كرد كه در بهشت با آن‌ها پرواز كند و از همين روست كه او به جعفر طيار معروف شد.

عبدالله در حبشه متولد شد و اين ولادت زماني رخ داد،‌ كه جعفر به همراه همسرش و عده‌اي ديگر از مسلمانان بر اثر فشار دشمنان اسلام و به پيشنهاد پيامبر اكرم(ص)‌ به حبشه هجرت كرده بود. عبدالله بعد از شهادت پدرش جعفر مورد محبت و علاقه پيامبر اكرم بود. در تاريخ آمده است: هنگامي كه جعفر پدر عبدالله به شهادت رسيد،‌ پيامبر فرمود: فرزندان جعفر را نزد من بياوريد. حضرت آنان را در آغوش عطوفت خود گرفت،‌ بوسيد و چشمهايش پر از اشك شد. و اين گونه از عبدالله كه كودكي بيش نبود تفقد و دلجويي فرمود.

بعد از پيامبر اكرم تاريخ شاهد رشادتها و فداكاريهاي عبدالله در كنار اميرالمؤمنين(ع) بوده و او در جنگ صفين از شجاعان صحنه نبرد به شمار رفته است و جود و سخاوت او نيز در آن زمان زبانزد بوده است.

در محيط خانه

بدون شك در دورانهاي مهم تربيت انسان و شكل‌گيري شخصيت او دوران كودكي است. تأثير پذيري انسان از محيط و اطرافيان خود در اين دوره، به مراتب بيشتر و عميقتر از دوره‌هاي ديگر زندگي است. اعمال، رفتار،‌ برخوردها و به طور كلي شيوه معاشرت پدر و مادر در خانه و كيفيت ارتباط آنان با يكديگر و ديگر افراد، در روح و خلق و خوي فرزند اثري مستقيم خواهد گذاشت،‌ روح حساس و لطيف فرزند را تحت تأثير خود قرار خواهد داد. اصولاً پدر و مادر مي‌توانند، زشتي و زيبايي رفتار وسلوك خود را در آينه شفاف و زلال كودك خود بنگرند و حركات،‌ روحيات و خصلت هاي كودكشان را نمونه‌اي از روحيات و صفات خود بدانند. به خاطر اين روح الگو خواهي و تربيت پذيري ،‌پيرامون تربيت كودكان و پرورش فكري، اعتقادي و اخلاقي آنان در روايات توصيه هاي فراواني شده است. تأثير اين تربيتها، به قدري است كه علي(ع) قلب كودك و مركز دريافت هاي او را همانند زمين خالي و بدون كشتي مي‌داند كه هر بذري را پذيراست.

بنابراين مي‌توان شخصيت و آينده كودك را مرهون تربيتها و پرورشهاي عملي پدر و مادر دانست كه فرزند به صورت الگو از آنان كسب كرده است. اما زينب، در خانه اي تربيت و رشد يافت،‌ كه عالي ترين نمونه زندگي خانوادگي است و در طول تاريخ بشر خانواده‌اي به اين بزرگي و عظمت نيامده است و نخواهد آمد. شخصيت زينب در خانه اي شكل گرفت كه نور ايمان در آن مي درخشيد و سرشار از صفا و صميميت و آكنده از معنويت و عشق به خدا بود. خانه اي كه پدري چون علي دارد و مادري چون فاطمه، پدر و مادر معصومي كه تمايلات نفساني و هوي و هوس در آنان راه نداشت و انگيزه حركتها و فعاليتهايشان فقط انجام وظيفه الهي بود. آنان جز به رضاي خدا به چيزي ديگر نمي انديشيدند و جز براي پيشرفت اسلام و نجات بشريت گام برنمي‌داشتند.

زينب در اين محيط و تحت تربيت چنين پدر و مادري رشد مي‌يابد و در چنين مدرسه اي معارف الهي و آداب اسلامي را فرا مي‌گيرد و به تربيت ديني و فضائل اخلاقي دست مي‌يابد و به كمال مي‌رسد. و بدين گونه مهم‌ترين و اساسي‌ترين كلاس آموزش خانه‌داري، شوهرداري،‌ تربيت فرزند،‌ اداره زندگي و به طور كلي آداب معاشرت زينب، دوراني بود كه در كنار مادرش حضور داشت و از رفتار و شيوه زندگي او الگو مي‌گرفت تا زماني او نيز همچون مادرش ـ كه زيباترين و خدايي‌ترين زندگي را گذراند ـ در خانه شوهر انجام وظيفه كند.او شاهد بود كه چگونه مادرش براي ايجاد كانوني آرام‌بخش و انباشته از صفا و صميميت و روح و معنويت تلاش مي‌كرد. او اين سخن پدرش را شنيده بود كه مي‌فرمود: وقتي به خانه مي آمدم و به زهرا نگاه مي‌كردم،‌تمام غم و غصه هايم برطرف مي‌شد و او هيچ گاه مرا خشمگين نكرد. زينب نمونه باشكوه صميميت،‌ همدلي و همراهي را در كانون پرمهر پدر و مادر خويش مشاهده كرده بود، و لذت آن را از ياد نمي برد. او شاهد تلاشهاي مادرش در خانه بود و دستهاي تاول زده مادر و زحمتهاي خانه‌داري را ديده بودو اجر و پاداش كار در خانه را باور داشت.او تعاون و همكاري در خانه را از پدر و مادرش آموخته بود و مي‌ديد كه پدر هيزم و آب خانه را تهيه مي‌كرد و مادر آسيا مي‌كرد، خمير مي ساخت و نان مي پخت.

زينب، مهر و محبت مادر را نسبت به فرزندان از ياد نمي برد و عطوفت هاي مادر از شيرين ترين خاطره‌هاي او بود. او سخنراني مادرش در مسجد ـ در رفاع از كيان اسلام و ولايت ـ را فراموش نمي‌كرد و از آن درس دينداري و حراست از دستاوردهاي جدّ بزرگوارش پيامبر اكرم را فرا مي‌گرفت و حمايت از دين خدا را براي خود فرض و لازم مي دانست. و بالاخره شخصت والايي چون زينب كبري كه در كانون ولايت رشد يافته و در سايه اين تربيتها بزرگ شده است،‌ دريايي است از معرفت و فضيلتهاي انساني و تجربه هاي اخلاقي و تربيتي كه از پدر و مادرش فرا گرفته است. او اكنون به خانه شوهر مي‌رود و كانون زندگي را تشكيل مي‌دهد و به عنوان مربي بزرگ و نمونه‌اي در سنگر مقدس خانه‌ انجام وظيفه مي‌كند و براي اسلام فرزندان برومندي را تربيت مي‌كند كه نتايج درخشان آن را در آينده تاريخ زندگاني زينب ملاحظه خواهيم كرد.

در مكتب پدر

بانوي بزرگ اسلام زينب كبري حدود سي و پنج سال داشت كه پدرش علي به شهادت رسيد. او بدون ترديد از دوران حيات پدر بزرگوارش آگاهي‌ها و بهره‌هاي فكري و معنوي فراواني گرفته است و خاطرات زيادي از دوران پدر دارد. خاطرات تلخ و شيريني كه هر كدام در شكل‌گيري شخصيت زينب و سازندگي او تأثير عميقي داشته است.

صبر و بردباري

او روزها و سالهاي مظلوميت پدر را خوب به ياد داشت و شاهد بود كه بعد از رحلت پيابمر اسلام، ‌ولايت پدرش را كه بزرگترين شخصيت جهان اسلام بعد از پيامبر بود، ناديده گرفتند و بر جايگاهي كه پيامبر بعد از خود براي علي(ع) تعين كرده بود و كراراً آن را گوشزد مي‌كرد و مسلمانان را به آن توصيه مي‌فرمود عاصبانه تكيه زدند و حق او را ضايع ساختند. بر كرسي هوسها نشستند و خود را جانشين و خليفه پيامبر خواندند. و اميرالمؤمنين كه جز به حفظ اسلام و مصالح مسلمين نمي انديشيد همچنان صبر پيشه كردو رضايت خدا را بر هر چيز مقدم داشت و بيست و پنج سال سكوت اختيار كرد.

زينب در اين دوران،‌ حوادث را به دقت پيگيري مي‌كرد و بر بينش و آگاهيهاي خود مي افزود. هواپرستي و دنيا طلبي بسياري را مي‌ديد،‌ دوست و دشمن را به خوبي از يكديگر تميز مي‌داد و شاهد كينه‌توزي‌هاي ابوسفيان‌ها و معاويه ها بود. دشمنان نقابداري كه در ظاهر،‌ لباس اسلام بر تن كرده بودند و سنگ اسلام به سينه مي‌زدند و در باطن و حقيقت براي نابودي آن نقشه مي كشيدند و حقايق را وارونه جلوه مي دادند.

زينب،‌ همه اين دشمني‌ها را مي‌ديد و عظمت صبر پدر را درمي‌يافت. هم او كه فرمود: «صبرت و في العين قديً و في الحلق شجاً» شكيبايي ورزيدم همچون كسي كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته است. زينب از صبر او الهام مي‌گرفت و درس فداكاري مي آموخت. مي آموخت كه چگونه بايد تمام مشكلات و رنجهاي راه خدا را تحمل كرد، محروميتها را پذيرا شد و مصالح فردي را فداي مصلحت اسلام كرد.

عدالت گستري

دوران بيست و پنج سال مظلوميت و سكوت سپري مي‌شود؛ مردم به خانه اميرالمؤمنين هجوم مي‌آورند و علي(ع) كه انديشه اي جز حق در او راه ندارد براي رهايي بخشيدن مردم از ظلمها،‌ بي‌عدالتي‌ها و انحرافاتي كه بعد از پيامبر اكرم دامنگير آنان شده بود، زمام حكومت را در دست مي‌گيرد. پنج سال حكومت علي(ع) براي زينب بسيار آموزنده و الهام بخش بود. عدالت گستري در آن دوران چنان اوج داشت كه بسياري از كسان كه به هوس متاع دنيا، رياست، پست و مقام و ثروت اندوزي به سوي علي روي آورده بودند از دشمنان سرسخت و ستيزه جوي او شدند. آنان ظطاقت شنيدن سخني چون: «به خدا قسم آن‌چه از عطاياي عثمان، و آن‌چه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده،‌ بيابم به صاحبش برمي‌گردانم؛ گرچه زناني را به آن كابين بسته يا كنيزاني را با آن خريده باشند.» را نداشتند.

آنان ديدند كه حضرت در برابر درخواست برادرش عقيل كه به خاطر فقر چيزي از گندمهاي بيت‌المال مي‌طلبيد،‌ آهني گداخته به بدن او نزديك كرد و در مقابل ناله برادرش عقيل،‌ فرمود: «زنان در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اي كه انساني آن را به صورت بازيچه، سرخ كرده ناله مي‌كني!‌ اما مرا به سوي آتشي مي كشاني كه خداوند جبار با شعله خشم و غضبش برافروخته است!‌ تو از اين مي نالي و من از آتش سوزان نالان نشوم؟». قضاوت حضرت درباره دخترش ـ كه گردنبندي را از بيت‌المال به امانت گرفته بود ـ كه «اگر اين امانت را از بيت المال به صورت عاريه ضمانتي نگرفته بودي نخستين زن هاشمي بودي كه دستت را به خاطر دزدي قطع مي‌كردم» ريشه هاي طمع را در آنان مي سوزاند.

هادی قادری در یک شنبه 5 ارديبهشت 1395 |


متن تبریک عید نوروز ۹۵

و بر آمد بهاری دیگر مست و زیبا و فریبا، چون دوست
سبدی پیدا کن، پر کن از سوسن و سنبل که نکوست
همره باد بهاری بفرست: پیک نوروزی و شادی بر دوست!

متن تبریک عید نوروز ۹۵

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال

حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت
می‌باشد را به تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض کرده و سالی سرشار از برکت
و معنویت را از درگاه خداوند متعال و سبحان برای شما عزیزان مسئلت دارم.

هادی قادری در چهار شنبه 4 فروردين 1395 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )